حامل نور ...
"به نام الله" دلم یک بغل پر از بقیع میخواهد باز نگاهم به "در" می افتد و....
تا بنشینم و چادر سیاهم را خاکی کنم
اخر "چادر مادر" در "کوچه" های مدینه.....
میخواهم بروم و کنج خانه ی مولا زانوانم را
در اغوش بگیرم و کز کنم
رو به "در" بنشینم و
ارام پلک زندانبانم اشک هایم را رها کند و ازاد شوند و بریزند
برای غم "مادر"
برای مظلومیت "مولا"ی خانه نشینم
برای "غریبی" امامم حسن (ع)
برای بغض خانه کرده در "گلو"ی امامم حسین(ع)
برای "غم" های دل زینب(س)
"پهلویم" درد میکند!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زیاد بگو سلام بر "علی" آخر این روزها در مدینه کسی سلامش نمیکند!
اری شکسته تر پهلوی "زهرا"،دل علیست...
نوشته شده در یکشنبه 92/1/25ساعت
11:21 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |